آوای اسفاد

ساخت وبلاگ
برای وطن از یاد رفته امباید سرود قصه ی باکس نگفته راابیات این قصیده‌ی در دل نهفته رااز باغ های زنده که فریاد می‌کنندبرشانه های جوز تمنای چفته راآب زلال ومردمِ از آن زلال تردستان پینه بسته و مجروح و سُفته رانه!پیچ وتاب شعر من از خاطرم نبُردآن چهره های ساده ی از هرم تفته رادر ازدحام بیشه چه تنها گذاشتیماین شیر پر صلابت آرام خفته رادلشوره های شهر زیاد تو برده اندپس کوچه های این ده ازیادرفته راآسوده باش ای وطن ای بهترین رفیقپرپر نبینم این گل سرما گرفته راای باغ مهر سایه سروت بلند بادما با توایم تک تک ایام هفته رااسفاد پرغرور من ای قلب زیرکوهبیرون بریز غصه ی با کس نگفته راحسین ابراهیمی + نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی ۱۴۰۲ ساعت 7:55 توسط حسين اسداللهي  |  آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:02

در سوگ برادرزتهران اگر چه تودادی نوید ولی من به تهران ندارم امید نخواهم ز ،تهران بگویی دگر نخواهم ز ،تهران بیاید خبرچوتهران مرا از خودم دور کردمرا او پریشان ورنجورکردزمن کرد اردیبهشت اوجدامظفر همان یار خوب خداهم ایشان که غمدیده را یار بود همو که سرامد به هر کار بود بودنبوغش به فکرم مثالی نداشت اگر چه خودش حس وحالی نداشتهمان کودکی طبع شعرش قویدوتا شعر گفت او زبهر نبیدگر باره او شعر گفته است نابهمان شعر معروف بر انقلاباگر چه به درمان بود رشته اشبه فن آوری بود، سر رشته اشبه دانشگه کار استاد او زفناوری درس میداد اوزبیمه نگویم که معروف بودبه اغراق گویم که فیلسوف بود به قران مسلط همه سوره هاسخنور و الگو چو اسطوره هازاسفاد گفته به وبلاگ اوز،آداب و اقوام واز خاک او به دل دائما فکر اسفاد بودهمش فکر نو فکر آباد بودولی زود از بین ما پر کشید نقاب از دل خاک او برکشید خرابی زتو باد چرخ فلکتو ناسازگاری مکن‌ای فلکتوای خاک صد گوهر اندر دلتنما حرمتش چون شده منزلت دل یونس از بهر تو غم گرفتندارد امیدی و ماتم گرفت + نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی ۱۴۰۲ ساعت 7:59 توسط حسين اسداللهي  |  آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:02

دشمن دانا کودکی بود از تبار مهتراندوستانی داشت از آن بهتراناو که خود مظلوم و خیر اندیش بوداز همه اهل هنر او پیش بوددوستانی زیرک و باهوش داشت حرفشان را او همیشه گوش داشتگرچه خود خوش مشرب و درویش بودفاقد هر گونه قوم و خویش بودگردش و تفریح بود او را کمی کنجکاو و پر تحرک بود همی روز تابستان که او بیرون شدیبهر بازی راهی کانون شدیبا همه یاران و یک از دشمنانبیخبر رفته برون پرسه زنانپای او پیچید و بشکست استخوان او شده بیهوش وافتاد آن زمانهمرهان ش چون که آن حالت بدیدحالتی بر هر کدام آمد پدیدهرکدام از دوستان فکری نمودفکرشان هرگز به نفع او نبودنقشه بودی تاکه مفقودش کنند بیخبر پس نیست ونابودش کنند تا نگردد راز ایشان آشکارپیش اقوامش نگشته شرمسارآنکه بود اورا زِ ایشان خصم ودونگفت من او رابرم زِین جا برونچون مرا از این همه دشمن نهندتهمت مفقودی اش بر من نهندباید اورا سوی در مانگاه برد پس روا نَبود به سوی چاه بردرفت واو بر گوشه ای اندیشه کردکار او چاره زِ بیخ وریشه کرداو خبر بنموده بابش آن زمانتا که احوالش نگردد زو ،نهانچون پدر آمد و کارش چاره کرداومداوا کودک بیچاره کردکودکش را او نصیحت ،،پند دادپند شیرین چون عسل چون قند دادگفت دوستت چون نگیرد دست دوستدشمن دانا شرف دارد به دوستدوست ابله سوی چاهت می برددشمن دانا جهانت می خرددشمن دانا که غمخوارت. بود او کلید راه دشوارت بوددشمن دانا بلندت می کنداو رها از دام و بندت می کنددوستی با اهل دانش ،گر نکوستباخردمندان نشستن آبروستچون که کردی زَ ابلهان، یار انتخابخا نه و کاشانه ات گشته خرابدوستی با ابلهان چون تار موستدشمن دانا به از نادان دوستزندگی و عمر تو رفته برآبنیست آرامش تورا ونیست خوابای کریمی راه دانش را بجوغیر راه معرفت راهی مجویونس از فرزانگان آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:02

اسماعیل:ندر وصف زادگاهم اسفاد باصفا آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:26

ننه گل ممدصد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمدزلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمدصد بار گفتم پلو مخور ننه گل محمدور دور کوه ها تَو مخور ننه گل محمدصد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمدرفیق الداغی مرو ننه گل محمدالداغی بس بی‌وفایه ننه گل محمدتا آخر با تو نیایه ننه گل محمدامروز که دور دورونس ننه گل محمداسب سیات د جاولونس ننه گل محمدایی جَولونا همیشه نیس ننه گل محمداسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمدوصف شما د ایرونس ننه گل محمدعکس شما د تهرونس ننه گل محمدکو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمدکو درق و درق هف تیرت ننه گل محمدکو اجاقت کو اتاقت ننه گل محمدکو برارای قولچماقت ننه گل محمدگل محمدم دِ خَو بی‌یَ ننه گل محمدتفنگشم برنو بی‌یَ ننه گل محمداو تخمرغای لای نونت ننه گل محمدآخر نرف نوش جونت ننه گل محمدقت بلندت شِوه رفت ننه گل محمدزن قشنگت بیوه رف ننه گل محمدالای بمیره قاتلت ننه گل محمدخنک رَوَ دل مارت ننه گل محمد + نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 0:21 توسط حسين اسداللهي  |  آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:26

نگارباز از او بالا یکی کفتر میَهبوی انفاس خوش دلبر میَهتا تِلِکَّستِ مشو وَر در سراباز پندارُم گلُم از در میَهگر ببینُم روی ماهش، رعشه اینوک پایم تا به فرق سر میهوقتِ که از کیچه یِ ما رَد مِشوبوی مشک و نافه و عنبر میهتا صدایِ در مِیَایَه وَرمُگُماو که مو وَیلونِشُم از دَر میهاین دلِ دیونه رَه هفتاد بارگر برانی از درِ دیگر میهگر به تیغش بر کشی، همچون مَغَسمی رود آنجا کز او شکّر میهبس که بیمار دِلَندَروایِ اوستوَر درینگِ، جُغ کنی با سر میهدرد داغِ دوریِ آن مَه جبینهمچو داغ خنجر و نِشتَر میهوقتِ که در وَامِشو وَر رویِ یارگوئیا نسرین و نیلوفر میهصد دَو و دِشلُوم از لعل لبشپیشِ من از قند شیرین تر میهخون مِگِریُم از غم او، ناله امآنچنان کَز قاف و از کَیبَر میهبرسرِ بَرجُو نشستُم، نَاگُمودیدُم از بالا پری پیکر میهرُخ چو برگ یاس و بالا سرو نازحُگمِ دُرّ و لولو و گوهر میهکوزه ای اَو داشت روی شونه اشگوئیا از چشمه کوثر میهتا که سُکَّستِ زدُم ور جیغ شوجِغّ و وَغّ او تا تَگای مَودَر میهتا کَمِ پِشتَر شِدُم او پَس خَزیوقتِ پا پَس میکشُم پِشتَر میهنازنینا ناز کمتر کن چنانچون عظیمی را به دل آذر میه آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:26

مرتضی حسینی اسفاد:خاطره ای ادبیشعر از دیرباز در اسفاد جایگاه ویژه ای داشته است. به عنوان مثال به دو‌ نامه با اختصار اشاره می نمایم.حجه الاسلام حاج محمد رضا رجایی در سال های اول طلبگی مدت سه سال در حوزه علمیه شهر قاین درس خواندند. سپس برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس می روند اما متاسفانه چند روز ؛ اتاق در حوزه خالی نبوده و با زحمت در سطح شهر شب و روز را سپری می نمایند. نامه ای از سر دلتنگی برای پدر بزرگوارشان به اسفاد می نویسند و ماجرا ی سفر را به زبان شعر شرح می دهند:بعد از سه سال دوره تحصیل دیندر قاینی که بود گل زعفران لقبکردم مهاجرت زقهستان به شهر طوسشور و نشاط در دل ما بود و هم طربوارد شدم به طوس به پا بوسی رضابوسه زدم به مقدم او از سر ادبنادم نیم ز آمدن خود از این سفرنبود مرا اتاق و همانم دهد تعبنامه از اسفاد با شعری مفصل از حاج سید علی متخلص به محیط اسفادی پاسخ داده می شود که یک بیت آن چنین است.آیا اتاق نیست برای یکی نفر؟ثم العجب میان جمادی و الرجب!که این بیت اشاره به روایت معروفی استتدوین و بازنگری: مرتضی حسینی اسفاد + نوشته شده در یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ساعت 23:42 توسط حسين اسداللهي  |  آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 18:42

تنهایی آدمی آدم که رانده شد زبهشت رفت گوشه ایتنها نشست کبوتر وجل اختراع گشتادم نشست تا به زنش درد دل کند حرفی نداشت شعر وغزل اختراع گشتچون تشنه گشت حفر نمود چاه آب رادست کرخت وپوست چغل اختراع گشتهابیل آمد ادم وحوا به تربیتبستند کمر ،قیاس ومثل اختراع گشتقابیل زن گرفت به هابیل رشک برد اینگونه بودقوم دغل اختراع گشتچون کاشتندگندم و وقت درورسیدانگاه بود حرف وعمل اختراع گشتقدش نمی رسید زدرخت سیب بر کند اینگونه بوده گر که دکل اختراع گشتهمسر گزیده، هر سه پسر از فرشتگان ازبهر آدمی که بدل اختراع گشتغلامحیدر کریمی + نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 22:37 توسط حسين اسداللهي  |  آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 18:42

درواکُنوتا بیَارُم پِش کَشی بَی یارِ نَومَجمَه ره پُر کشمش و خرما کنمپیشوازِ گلّه‌یِ هیزم کَشودف زنُم ، دَیره زنُم ، هورا کنمحرمتِ قَوم و کَلون و کدخدا ربا یکی بارِ هِزُم بر جا کنمبَد که وَاخونُم قَلَه ر از یَک پِچَردتا حنا بندو ره نغز اَر پا کنمبعدِ رقص و چِکَّه و دَروَاکُنودست و پایِ یاااار ره حنّا کنمهدیه و تَارُف بِرَی دلدار نویَگ قطارِ مَجمه یِ وَر را کنمدیمبل و دیمبو ره از بیخ ورکنمهِنگه ره خود دَیره و سرنا کنمبعدِ چوبازی و سرنا و دهلشعر خوانند و مَه ایولله کنمبا نوایِ " پِچ و در پِچ گل عروس "رو به حجله ماهِ نو ور را( ه ) کنماز برای رخصت از مَادر عروسصوتِ "از باغچه سرا" نجوا کنمبا دف و دیره و رقص چوب و تارتا در "بِستو" شمار همرا کنمخود غلومِ روسیاه و شاپریخنده سورو ره زنو برپا کنممحمود عظیمی + نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 22:52 توسط حسين اسداللهي  |  آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 18:42

نفرین نوح بعد نفرین نوح ورفع بلاغرق گشتند مردم انجا پسرش نیز بابدان چونشسترشته عمر او زهم بگسستهمه سرکشان هلاک شدندغرق در آب و زیر خاک شدند چون بلا رفع گشت وشد آراماهل کشتی پرنده واحشامکشتی نوح به قله ای بنشستاهل کشتی زهر پلیدی رستاز جماد و نبات شد زنده همه عابد و بر خدا بندهنوح برگشت به شغل کوزه گریفردی آمد برای کوزه خریاو فرشته به شکل انسان بود هم سخندان هم سخنران بودچند کوزه خرید واو بشکستمعترض شد بر او گرفتش دستاین چه کارست میکنی جانا صنع شان سخت بو ده بهر ماگفت تو صانعی نیی خالقآن خدا هست خالق ورازقخود که دانی ز،ارزش انسانبوده او را شعور وعقل و بیانبندهِ خالق خدا زیباستکار خالق همیشه بی همتاستشد به نفرین تو هلاک اکنونتوشدی بهر آن خدا مدیون بین که نفرین تو چها کردهخلق آن بنده را خدا کردهگریه بنموده نوح ،بر احوالگشت مغموم او پریشان حال او جلا داده، جسم وجان و وروحاینچنین بوده اسم او شد نوحکار خالق زحکمت است یونس او حکیم است وعادل و مونس * غلامحیدر کریمی * آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 12:39

خاطراتم روزهایی ساده بود قصه های ساغی و پیمانه بود بوی عطرزعفران از کوچه ها قصه های عطر ناب و پونه بودخانه ام از خشت خام وکاه وگل هر سحر اوای ان دلداده بود پرچم صلح و سفید دهکده روی بام چون بیرقی مستانه بود قصه ی دور اجاق اتشی خاطرات شمع وآن پروانه بودبغچه ای از ریس ابریشم سفید کو نشان طرد هر بیگانه بودواژ ه ها را کوچه های خاک بود هاله اما مو به روی شانه بود خرمن گندم به رنگ‌نور بود بین گندم زار پر از لاله بود شاخه رقصان گردش باد ربیع شوق پرواز دل پروانه بود کاش می شد مثل یک پروانه بود کاش خوابم اتفاقی ساده بود محمد علی خالقی عرفان آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 12:39

قاضی داناروزی به در دار امارتیک شخص نمود این شکایتای قاضی با قدرت و داناوی عالم با هوش و درایتیک فرد گرفته حق من رااظهار نکرده ، هم ندامتگر بر سر حق خود زنم درچشمش پر خشم و رو عداوتآن قاضی با فکر بفرمودامروز برو تو با جسارتگو قاضی محکمه تو را خواستشاید بشود به ما قضاوتفرداش برفت سوی کویشاو گفت کلام با صراحتهم خوانده و خواهان محاکمرفتند به سمت این عمارتوقتی سوی محکمه بیامدبا حیله بگفت و با سیاستکای مرد حکیم و مومن ماوی قاضی با مهر و لطافتاو کاذب این خطه و بوم استاین فرد کند به من حسادتقاضی که به حیلتش یقین داشتپی برد به آن همه حماقتگفتش که تو در خانه چه داری؟گفتا دو سه تکه نان، نهایتگفتش که درون خانه ی توسیم و زر و روی بد روایتگفتا همگی دروغ و کذب استبر مال خودم کنم قناعتآن قاضی دادگر به او گفتاقرار کنی کنم شفاعتگر حق و حقیقتش نگوییزندان و به رو ی دار، نهایتآن دزد پلید و دیو سیرتترسید زحکم و هم زغایتگفتا که ز کار خود خجولمکردم به امانتش خیانتگفتا به من ای رفیق رحمیکن جمله دوباره من حمایتوقتی به خیانتش یقین بردبگسست دو رشته رفاقتگفتاش که من زتو حزینمالله کند به تو عنایتمسرور شد از مرام خوبشآن قاضی این جمله حکایت("امیرمحمد اسداللهی")(۱۴۰۲/۱۰/۶) آوای اسفاد...
ما را در سایت آوای اسفاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaesfada بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 12:39